هانا  ارشا کوشا هانا ارشا کوشا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

خاطرات تلخ وشیرین سه فرشته

دلنوشته

وقتی داشتم عکسها را برای پست پایین مرتب می کردم نا خود اگاه یاد اونروزها افتادم یاد روزهای که سایز صفز نوزادی در سه ماهگی فرزندانم کم وبیش انداره شد یاد زمانی افتادم که شما سه فرشته به راحتی در یک پتوی نوزادی جا می شدید یاد روزها وشبهای افتادم که من وپدر تون نخوابیدیم ولی دل شاد بودیم از بودنتون یاد زمانی افتادم که شما در دستگاه بودید ومن خسته وبیمار در کنار شما بودم ولللللللللی هرگز نا امید نبودم زیرا ایمان داشتم خدایی که اسمان را می گریاند برای رشد ولبخند گلی شماراهم حافظ خواهد بود یاد م افتاد صبحهای که می رفتم امامزاده صالح ارام وسبک بال برمی گشتم زیرا خدایی من در کنارم نشسته بود وارام به نجواهایم گوش می سپردومن مملو می شدم از...
19 13

دی نامه

سلام جوجه ها من اهل گلایه وشکایت نیستم ولی شما رس ما را کشیدید به خدا جونم بهتون بگه این هفته ما همش پارک بودیم وبه قول بابایی اونقدر عکس از پارک گرفتیم که نگو وسه شنبه هم رفتیم میلاد نور که من برای خودم خرید کنم که به نفع شما شد وبه ضرر بنده برای شما خریدیم وپنچشنبه رفتیم جشن کریسمس در کافه خلاقیت که برعکس یلدا که خوب نبود ..عالی بود تعدا د کم وبرنامه شاد شاد من فدایی دخترکم که از اول تا اخر وسط بود مامان شاهین جون شیمایی عزیزهم به همراه شهلا مامان امیر ازسلان از بچه های وبلاکی هم امدند خیلی خوش گذشت وخدا را شکر اذیت نکردید جمعه هم خودمون رفتیم پارک ساعی وشما غش کردید ار خستگی از بس دویدید هفته شلوغ وخوبی بود ومن همچنان دنبال کلاس م...
20 13

دی نامه دو

سلا م گلهای مامان بگم از اتلیه که اصلا همکاری نکردید وفوق العاده اذیت کردید وما اصلانتوانستیم عکس درست وحسابی بگیریم ومن در حد گریه بودم فردای اتلیه باهم رفتیم پارک ساعی وشما خودکشی کردید وبهتون خییلی خوش گذشت وچهارشنبه هم با مرجان جون وهمسرشون واران رفتیم کیدز لند که خییلی خوب بود وپنچشنبه هم خانه خاله هلن ولارا بودیم وجمعه جایی نرفتیم من وهانا سر ماخوردیم وبی حالیم خدارا شکر روزگارمون با این دلخوشی های کوچک سپری می شه وامان از دست زبان شماها   ارشا در اتلیه هر چی بهت می گیم گوش نمیدهی وفتی با ناراحتی بهت می گم چرا گوش به حرف نمی دهی خییلی راحت می گی الان وقت عکس گرفتن نیست من خسته ام ومن وبابا   کوشا بهت می گم نکن نکن یعنی چی می ...
27 13

ما ویک اخر هفته عالی

سلام گلهای من ما به دعوت پدرجون ومادرجون ساک سفر بستیم  ورفتیم به دیار گل وگلاب به دیاری که عطر زیبایی گلها تورا مست می کرد به شهری که در هر کوچه باغش عده ای مشغول گلاب گیری بودند وعطر خوش اون فضا را پر کرده بود شهری بسیار تمیز وارام شهری که ارامش از تمام در ودیوارش می بارید جایی که صدای بلبل ودیگر پرندگان روح وروانت نوازش می داد  پنچشنبه صبح ساعت 7 مادر جون وپدر جون امدند دنبالمون وما با کمال شرمنده گی با کلی تاخیر راه اافتادیم وبین راه صبحانه خوردیم وساعت حول وحوش ده رسیدیم قمصر وبلافاصله رفتیم گلابگیری وشما ها هم بدو بدو وبعد پدر جون یک خانه در بست گرفت وبعد از تعویض لباس راهی رستوران سید معروفترین رستوران اون شهر کوچک شدی...
21 13

سفر نامه

سلام بچه ها ما دوشنبه طبق معمول بارسفر بستیم ورفتیم ویلا مون جای که من اسمش گذاشتم بهشت کوچک شماها ...حوالی نه رسیدیم وشما خواب بودید وصبح چشم بازکرده ونکرده می خواستید برید محوطه وبا سه چرخه هاتون وکالسکه وبقیه اسباب بازیهاتون بازی کنید.. به خا طر اینکه اجازه بدهم در اوج بهت وحیرت من برای اولین بار بدون هیچ دردسری صبحانه خوردید وبعد هم دوید رفتید وبرای نهارم خاله شراره وبچه ها امدند پیشمون وماقبل از امدن انها رفتیم بازار رویان با مادرجون و دایی فراز که البته بازاری ندیدیم همان اولش شما سوار قطار والاغ وماشین شدید و بعدشم رفتید سی دی کارتون برداشتید وگفتید بریم خونه سی دی ببینیم وامدیم خونه این مدت جای نرفتیم کنار دریا بودیم و شما ماسه بازی...
28 13

بابای خوبم 2

زمانی که برای اولین بار دستهایم را در دستانت گرفتی واولین قدمهایم را با تو برداشتم اغاز ی شد بر باور داشتن تکیه گاه محکم اغازی شد بر تمام داشته هایم داشته های که با نداشته هایی تو واز خود گذشتگیت عجین شد  پدرم وجودت مایه ارامش من بوده وهست ومی دانم لبخندت مایه زندگیم.. بمان در کنارم زیرا من به تو نیازمندم نیازمند شنیدن صداتم نیازمند مهر بانیتم وچشمانم جستجو گر چشمانت است وعاشق اغوشتم تا به خود ببالم که من فرزند چنین پدریم.. پدری که بود تا بودنش مایه تسلی خاطر خانواده اش باشه وعشق وزندگی را با مهر بانیش هدیه بدهد وسخاوتمندانه تقسیم کنه شادیهاش وبزرگوارانه ببخش تقصیر هارا پدرم بمون برام ولبخند بزن که من به لبخندت نیازمندم من هنوزم به تو...
28 13